رادينرادين، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

شيرين ترين بهانه ام براي زندگي

توبزرگ میشوی وبزرگتر.... ومن هرروز دلتنگ روزهای کودکی ات میشوم

روزهای نوزادی ، روزهایی که به غیر از آغوش من ماْوایی نداشتی.

دلتنگ روزهایی هستم که به سرعت سپری شد.

خیلی زود گذشت.روزی که خدا یک فرشته را به من هدیه داد تا زین پس نگهدار او باشم.

امانتدار خدا هستم تا از تو پاسداری کنم.

عاشقانه هایمان را ماندگار می کنم به امید روزی که در کنار هم لحظه لحظه بودنت را مرور کنیم.....

رادین ۱۰ ساله من ، بالاخره اومدم

سلام سلام سلام  بعد از چندین سال تصمیم گرفتم باز هم از پسرم بنویسم و البته برای خواهرش هم وبلاگی درست کنم . از سال نود و پنج تا الان بیشتر از ۶ سال گذشته ، رادین الان خواهری ۵ ساله داره و خودش کلاس چهارم دبستانه.  تقویم گرفته بودم و شیرینی های شما دو نفر رو دستی می‌نوشتم اما دیدم نه نمیشه . اینجا یه چیز دیگس. نمیدونم اینهمه سال رو چطور میشه در سطرها گنجاند . اما : رادین و روژان عاشق هم هستند . تو این سالها یه عالمه اتفاق افتاده که خوب بودن و باعث خوشحالی خانوادمون . خدا رو شکر . از وقتی روژان تو دلم بود همش میپرسیدی اسمش چیه ؟ من آخر گفتم رعنا ، و تو صداش میکردی رعنا 😃 وقتی به دنیا اومد مراقبش بودی ...
3 اسفند 1401

جشن تولد متين جان

پنجشنبه 16 مرداد خاله فرشته از طريق تلگرام ما رو به تولد دعوت كرد. نوشته بود به صرف شام و كيك خوشمزه خيلي بازي كردي و بهت خوش گذشت.   اينم عكست با كيك باب اسفنجي     ماشين متين كه خيلي دوست داشتي   ...
1 شهريور 1395

و اما سال 95

باارزش تر از تو ، تو هستی که عشقت در قلبم غوغا به پا کرده... قدم به قدم با تو ، لحظه به لحظه در فکر تو ، عطر داشتنت... ماندن خاطره هایی که مرور کردن آن در آینده ای نزدیک دلها را شاد میکند..... و رسیده ام به تویی که آمدنت رویایی بوده در گذشته هایم.... و رسیده ام به تویی که در کنار تو بودن عاشقانه ترین لحظه ی زندگی ام است... پایانی ندارد زندگی ام با تو ، آغاز دوباره ایست فردا در کنار تو... فردایی که در آن دیروز را فراموش نمیکنم ، آنگاه که با توام هیچ روزی را فراموش نمیکنم که همه آنها یکی از زیباترین روزهاست و شیرین ترین خاطره ها ، و گرم ترین لحظه ها ست... ...
13 مرداد 1395

روزهاي زيباي شكفتنت شتابان مي گذرند

رادين عزیزتر از جانم... نمیبینم زیبایی های دنیا را آنگاه که تویی زیبایی های دنیایم... نمیشنوم صدایی را آنگاه که صدای مهربانت در گوشم طنین می اندازد و مرا آرام میکند... آن عشقی که میگویند، تو نیستی. تو معنایی بالاتر از عشق داری   رادينم ، انقدر مشغول بودم كه باورش براي خودم هم سخت است كه يكسال است مطلبي به وبلاگت اضافه نكرده ام. در اين يكسال اتفاقات مهمي افتاد. يكي اينكه دي ماه پستانك (ممك) را ترك كردي و يك قدم از كودكي به سمت بزرگسالي برداشتي. سر ممك را قيچي كردم هنوز هم گاهي كه يادت ميفته ميپرسي ممك چرا شكست؟ اول كه ديدي سر نداره چند بار پرسيدي ولي بالاخره با قضيه كنار اومدي جانكم. &nbs...
20 ارديبهشت 1395

عزيز دلم 28 ماهه شد

رادين عزیزم... تو برای بزرگ شدن  می کوشی و من برای نگه داشتن این همه روزهای زیبا.. . پس بیا با هم عهد ببندیم :  تو بزرگ شو عزیزترینم اما تا میتوانی برایمان بساز از این روزهای قشنگ بی تکرار  ! ما هم قول میدهیم هدیه کنیم به تو تمام آرامش ، عشق ، امنیت و احترام را ! ره توشه زندگی ات باد فرداهای شاد !   از روز سه شنبه هفته قبل يعني 15 ارديبهشت ديگه پوشكت نكردم خوشگلم. با پاستيل و اسمارتيز تشويقت كردم كه بري دستشويي. ولي خداييش خيلي زود ياد گرفتي. عاشقتم! عزيزكم فرداش ديگه هر وقت دستشويي داشتي ميگفتي جيش! منم ميبردمت. فقط يكبار ديدم توي آشپزخونه آب ريخته جلوي م...
21 ارديبهشت 1394

مروري تصويري بر3 ماهه اخير

  برس بابايي رو خيلي دوست داري. مشغول صفا دادن به سرت هستي رفته بوديم پل طبيعت. خيلي بهت خوش گذشت. جمعه آخرين ساعات از سال 93 تو عيد با خاله شيوا اينا ابيانه رفته بوديم ، نشستي پشت فرمان ميني بوسي كه اونجا مسافر جابجا ميكرد، رانندگي كني يكدفعه راننده اش اومد هول شدي كه از سر جاش بلند شي. دوربين دستم بود همون لحظه عكس گرفتم سيزده بدر امسال خيلي بهت خوش گذشت. با اين ماشينت تو پارك بابا بابك حسابي بازي كردي. كارگرها هم بندگان خدا مراقبت بودن من يه نفسي كشيدم. خدا عمرشون بده   اين لباسها و كفش رو خودت انتخاب كردي و پوشيدي. داشتم تلفني با خاله فرشته صحبت ميكردم ديدم صداي در مياد. او...
21 ارديبهشت 1394

روزهاي پاياني سال 93

رادين جونم ، ماماني اومدم از پيشرفتت تو حرف زدن بگم كه موندگار بشه.از شيرين كاريهات... امروز براي اولين بار منو مامان شادي صدا زدي . نميدوني چقدر خوشگل گفتي. عمو رو هم درست ميگي. عمو بهادر حال ميكنه. عزيزم ، از روز تولدت ياد گرفتي هر چي كيك و شمع و چيزي كه مربوط به تولد بشه ببيني به زبون خودت تولد تولد ميخوني. ميگي تَ با با با با با با ... يعني تولدت مبارك.اسم عمه ها رو هم درست ميگي. عمه شيوا. عمه شيرين. خرسي رو درست ميگي. به خرس خودت يا خرس بادكنكي تولدت يا عكس هر خرسي كه ببيني. بابا بابك رو درست ميگي. ماشين اگه تصادف كرده باشه و ببيني ميگي مامان... ماشين ، دَخ گوشت و آش و پلو و نارنگي  رو تو خوراكيها ياد گر...
14 اسفند 1393

پسرم 2 ساله شد

فونت زيبا ساز   فونت زيبا ساز فونت زيبا ساز دو ساله ی شیرینم!!!!! نمیدانم تا کی بيستمين   روز  هر ماه ، دلم بلرزد و شیرینی همان روز تولدت را داشته باشد ! شاید سالهای دور آینده ، فقط ماه دي ، روز بيستم این احساس را پیدا کنم و خاطره هایم نو شود ! ولی هنوز برای من خیلی تازه ای ، خیلی کوچک تر از آن هستی که بشود از این دلخوشی ها فاصله گرفت ! هنوز توی بغلم جا میشوی !!! هنوز عطر زیر گردنت مرا میبرد به آن روزهای اول مادری ! هنوز مثل همان اول ، عاشق خنده هایت هستم ...
28 دی 1393

رادينم ، دارم بعد از چند ماه ميام برات بنويسم پسركم

عزيز دلم ، از آخرين باري كه اومدم حدود 6 ماه گذشته و اين 6 ماه اصلاً خوب نبود. دو تا اتفاق بد افتاد كه باعث شد روزهاي سختي رو بگذرونيم. ولي من فقط از خدا سلامتي ميخوام. بقيه اش به كمك خداوند حل ميشه. خيلي روزها خسته و غمگين بودم اما هميشه فكر كردم كه من مادرم. پس بايد قوي باشم. اوليش دزد نامردي بود كه آخر خرداد به خونمون زد و كلي ضرر مالي برامون باقي گذاشت و كلي ضربه روحي. چون معلوم بود كار آشنا بوده و جابجا شدنمون با اون سرعت روزهاي سختي رو برامون رقم زد.از 3 ماه تابستان هيچي نفهميديم . به هر حال با پشتگرمي پدرت كه هميشه حمايتمون كرده و ميكنه تونستيم از پس اون مشكل بربيايم. تو هم اذيت شدي عزيز دلم. خدا سايه پدرت رو ...
23 آذر 1393