رادينرادين، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

شيرين ترين بهانه ام براي زندگي

رادينم ، دارم بعد از چند ماه ميام برات بنويسم پسركم

1393/9/23 1:58
نویسنده : مامان شادي
250 بازدید
اشتراک گذاری

عزيز دلم ، از آخرين باري كه اومدم حدود 6 ماه گذشته و اين 6 ماه اصلاً خوب نبود. دو تا اتفاق بد افتاد كه باعث شد روزهاي سختي رو بگذرونيم. ولي من فقط از خدا سلامتي ميخوام. بقيه اش به كمك خداوند حل ميشه. خيلي روزها خسته و غمگين بودم اما هميشه فكر كردم كه من مادرم. پس بايد قوي باشم. اوليش دزد نامردي بود كه آخر خرداد به خونمون زد و كلي ضرر مالي برامون باقي گذاشت و كلي ضربه روحي. چون معلوم بود كار آشنا بوده و جابجا شدنمون با اون سرعت روزهاي سختي رو برامون رقم زد.از 3 ماه تابستان هيچي نفهميديم . به هر حال با پشتگرمي پدرت كه هميشه حمايتمون كرده و ميكنه تونستيم از پس اون مشكل بربيايم. تو هم اذيت شدي عزيز دلم. خدا سايه پدرت رو از سرمون كم نكنه. سايه هيچ پدر و  مادري رو از سر هيچ بچه اي كم نكنه.  تازه جابجا شده بوديم كه بيماري پدرم عود كرد و روز به روز بدتر شد. شايد از اوايل شهريور شروع شد و انقدر روحيه اش رو باخت كه در عين ناباوري 11 مهر و غروب جمعه به رحمت خدا رفت. اينم دومين شوك بعد از چند ماه در به دري بود. تو اين 4 ماه تو بهترينم 4 تا دندون كرسي خوشگل درآوردي. چند كلمه جديد ياد گرفتي. آرومتر و حرف گوش كن تر شدي. بوسيدنت با صدا شد و پدربزرگت كه انقدر دوستت داشت نبود كه ببينه. روزهايي كه باهاش ميرفتيم پارك گاهي كالسكه ات رو از من ميگرفت كه خسته نشم و خودش ميبرد. ميرفتيم پارك نزديك خونشون مينشست رو نيمكت و مراقب كالسكه ات بود. من ميبردمت سوار سرسره و اله كلنگت ميكردم. يادمه كوچك كه بودم بهم ميگفت بيا منو ببوس. من بازي درمياوردم و نميرفتم. دستشو ميگذاشت رو گونش و ميگفت اينجا رو. نميرفتم. دستشو ميگذاشت روي چشماش و اداي گريه رو درمياورد . از لاي انگشتهاش منو نگاه ميكرد. ميرفتم دستشو از روي صورتش كنار بزنم نميشد. آخرش انقدر طول ميكشيد كه من تسليم ميشدم. بچه ها رو خيلي دوست داشت . رادينم ، يكبار يه جوراب ضخيم پات كرده بودم . ديد صدام كرد و گفت اينها چيه پاش كردي اذيتش ميكنه؟ جوراب رو درآورده بود. گفتم آره جنسش خيلي خوب نيست. گفت ديگه جوراب ايراني پاش نكن.  اذيت ميشه. منم از همونجا جوراب رو روانه سطل آشغال كردم. از اين خاطرات زياد دارم. يكبار كه سر دندونت اسهال داشتي انقدر ناراحت بود كه هر بار شكمت كار ميكرد بيشتر نگران بودم جواب بابامو چي بدم تا حال تو. مينشست منو صدا ميزد ميگفت داروشو بده بخوره خوب شه. چه خوب شد كه اصرار كرد. چون تصميم داشتم صبر كنم اگه بدتر شدي بدم كه اگه تاخير ميكردم شايد كارت به بيمارستان ميكشيد.

 طبق رسوم اجدادي خانواده ، پدربزرگت با احترام به وصيت جدشان(مبني بر اينكه :من و نوادگان من را اگر راضي بودند در اين مكان به خاك بسپاريد) و طبق وصيت خودشان ، روز شنبه12 مهر در مقبره خانوادگي ايشان داخل بقعه شهرستان نطنز و در جوار پدر و پدربزرگ و عموها ... به خاك سپرده شدند. روحشان شاد.

الان از اون تاريخ نزديك به 3 ماه گذشته.

بهترينم. الان وقتي چيزي ميگيم اگه موافق باشي با شيرين زبوني ميگي "باشه" اگه مخالف باشي سرت رو تا منتها اليه ممكن ميبري عقب و غب غب خوشگلت كه منو تشويق به بوسيدن ميكنه ديده ميشه ميگي "نه"

اونم با ابروهاي بالا انداخته. معني بيشتر حرفها رو ميفهمي. دوغ و مَ مَ (پستونك)و ايش ايش(شيشه شير) و پوپو (لباس) و به به (غذا) و آب و ابا ابا عباسي (تاب تاب عباسي) و اتل اتل (اتل متل) و اسم بابايي يعني بابك و عم (عمو) عمه و دايي و آمان (آرمان) ‌و آري (آراد)  ودي دي (پي پي) و عكس و گوش و مو و ماشين رو كامل تلفظ ميكني.

اجزاي صورت و دست و پا و گردن و دندون و زبان رو اگه بپرسيم نشون ميدي و صداي هاپو و بعبعي و گربه رو درمياري.

تقريبا هميشه حرفمون رو گوش ميدي و اگه از دستت ناراحت بشم مياي صدام ميزني و بوسم ميكني كه از دلم دربياري عزيزكم. خيلي خيلي دوستت دارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)