رادین ۱۰ ساله من ، بالاخره اومدم
سلام سلام سلام
بعد از چندین سال تصمیم گرفتم باز هم از پسرم بنویسم و البته برای خواهرش هم وبلاگی درست کنم . از سال نود و پنج تا الان بیشتر از ۶ سال گذشته ، رادین الان خواهری ۵ ساله داره و خودش کلاس چهارم دبستانه.
تقویم گرفته بودم و شیرینی های شما دو نفر رو دستی مینوشتم اما دیدم نه نمیشه . اینجا یه چیز دیگس.
نمیدونم اینهمه سال رو چطور میشه در سطرها گنجاند . اما :
رادین و روژان عاشق هم هستند . تو این سالها یه عالمه اتفاق افتاده که خوب بودن و باعث خوشحالی خانوادمون . خدا رو شکر .
از وقتی روژان تو دلم بود همش میپرسیدی اسمش چیه ؟ من آخر گفتم رعنا ، و تو صداش میکردی رعنا 😃
وقتی به دنیا اومد مراقبش بودی . بسیار مهربان بودی و هستی . از تصور اذیت شدن یه بچه راحت بغض میکنی و من زود باید توضیحی بدم که فکرت درگیرش نشه .
پیش دبستانی مدرسه مهر و ماه (فرزانه) رفتی اول و دوم دبستان رفتی پیشاهنگ . ولی چون معلمهاش خیلی دعواتون میکردن جابجات کردم و الان میری سلام یاسین . مدرسه بدی نیست . راضیم تقریبا .
کلاست تو مدرسه مهر و ماه ...
یادش بخیر ، آقای سهرابی صبح ها میومد دنبالت . واسه اینکه روژان بیدار نشه زنگ خونه رو نمیزد گفته بود میس کال انداختم رادین بیاد پایین ، گاهی بخاطر شب بیداری و شیر دادن به روژان خواب میموندم . با صدای زنگش بیدار میشدم ... وای با چه استرسی فقط لباس تنت میکردم و میبردمت پایین . میترسیدم تنها بفرستمت. روژان رو بقل میکردم میبردم پایین سوار تاکسی زرد آقای سهرابی میشدی بعد برمیگشتم . روز اول چه استرسی داشتیم من و بابات ... با اینکه سرویس مدرسه بود ! یادمه بابا شماره خودشو یادت میداد که حفظ کنی و ... من وقتی تحویلت دادم به آقای سهرابی تو آسانسور زدم زیر گریه ... بعد به بهانه ای زنگ زدم آقای سهرابی جواب داد ، صدای صحبت کردنت رو که شنیدم فهمیدم حالت خوبه و خیالم راحت شد .
یادمه میگفتی گاهی آقای سهرابی بهت نون تازه میده تو ماشین بخوری تا برسید . اون موقع ها شب خیلی دیر میخوابیدی ، اصلا حریفت نمیشدم زود بخوابی ، واسه همین صبح خوابالو بودی ، الانشم کم و بیش همونطوری . یادمه میگفتی گاهی آقای سهرابی میگه بخواب رو صندلی عقب تا برسیم .
معلمت خانم نصرالهی بودن .
تابلوی ستاره هاتون توی پیش دبستانی، ردیف دوم از پایین ، سمت چپ خود خودتی .
عکس جشن شروع کلاس اول در روز آخر شهریور مدرسه پیشاهنگ با خانم خرسندی معلمت و آقای سلطان آبادی مدیر مدرسه
رادین ، هونام و مهرسام هم تو عکس هستن هنوز با هم تو مدرسه سلام دوست هستید و زنگهای تفریح کلی بازی میکنید . دوستهای خوبی هستن انصافا ...
اینجا روز قبلش از سفر آمده بودیم، هم خسته بودی ، مریض شده بودی و مشخصه سرحال نیستی .
رادین مامان ، از ۴،۵ سالگی عشقت به حیوانات شروع شد ، تمام فیگورها و کتابهای مربوط به حیوانات رو جزء اولویتهای خریدت میگذاشتی ، از گراز و راکون و راسو و انواع شیر و خرس و گورخر و ... که خیلی هاشون هم خانواده داشتن . مادر ، پدر ، خواهر برادر . کتاب خون من ، کلی کتاب در مورد جغرافی و طبیعت و جهان و حیوانات خوندی . تمام کشورها رو با شکل و پایتخت و پرچمشون و ... کاملا بلدی و اینکه کجا قرار دارن .
تابستان ۱۴۰۱ روژان رو کلاس نمایش خلاق و نقاشی ثبت نام کردم ، دو روز در هفته هر کدام یک ساعت . روزهای یکشنبه و چهارشنبه . رصدخانه زعفرانیه
تو دو ساعتی که روژان کلاس بود ، با هم قدم میزدیم ، بستنی میخوردیم و گاهی میرفتیم تو پاساژ طبقه بالاش که نیمکت داشت و باد کولر میومد ، مینشستیم و حرف میزدیم و گاهی سرچکی میکردیم تو گوگل .
یکبار هم اونجا کتاب تمرین زبان از یه خانم خریدیم.
داشتیم برمیگشتیم که بریم دنبال روژان ... باغچه را آب داده بودن
زمین خیس بود
نگاه کردی به خیسی زمین و گفتی عههه!!! این چرا عین فرانسه است ؟!
من : فرانسه ؟!!!! 👀
رادین : آره مامان ببین ... اینجا بالاشه ، این قسمت غربشه اینم جنوب فرانسه 😁
من : آهان
سفارتی رو دیدیم که پرچم زده بود .
رادین: مامان این تابلوش نوشته سفارت بنگلادش پس چرا پرچم آرژانتین رو زده 🤔
من : پرچم آرژانتینه؟
رادین : آره مامان
و خیلی وقتها مچ بزرگترها رو میگیری چون خیلی خوب نقشه جهان رو از بهری.
اردیبهشت ۱۴۰۱ رفتیم استانبول که هم استراحتی کنیم هم من استارت برنامه نویسی رو بزنم و درس بخونم .
توی ون تور بودیم. پاساژها و شهر رو میگشتیم.
تور لیدر : در زمانهای قدیم ترکیه از این اقیانوس و کشتی برای ارتباط با انگلیس استفاده میکرد.
رادین : راه ترکیه به انگلیس که خشکیه چرا از کشتی استفاده میکردن؟
تور لیدر: .... 😑 ... خمیازه و خیره شدن به افق
من و بابک :😬🙄😄
بابک : نتونست جوابشو بده ! من : آره
یک شب تلویزیون یک پرنده عجیب نشان داد که ندیده بودیم .
من و بابک: وای چه جالبه !! اینو ندیده بودیم !
رادین :این (اسم پرنده) هست دیگه !!!! من و بابک : عه ؟ جدی ؟
رادین چند دقیقه بعد با کتاب : نگاه کنید ... یه گوشه کتاب کوچولو عکس گذاشته و توضیح کوچکی در مورد آن پرنده نوشته . عشق میکنیم .
توی شهر کتاب اطلس جغرافیا خواستی ، با اینکه قیمتش بالا بود ولی چون میدونیم میخونی با خوشحالی واست خریدیم . واقعا هم همشو خوندی .
الان از زمین گذشتی و رسیدی به فضا . تمام فضا و جزئیاتش و مدل به مدل اسم سیاره ها رو با مشخصاتشون بلدی . یادمه پارسال عید که رفتیم تبریز ، از موزه شهریار برات کتاب نجوم کاملی خریدم . بیشتر اونم خوندی .
حیف که کلاس نجوم رصدخانه پارسال پر شده بود ، امسال اگه کلاس حضوری داشتن حتما ثبت نامت میکنم .
از اواسط شهریور کلاس کاراته ثبت نامت کردم با این نیت که سرگرم شی ، ولی عشقت شده کاراته ! کمربند نارنجی گرفتی و کلی تو کلاس علاقه نشون میدی .
پیانو رو نمیدونم ادامه بدی یا نه . ولی زیاد علاقه نشون نمیدی فعلا . خوابهای طلایی و والس رو اگر یادت بندازیم میزنی . والس رو از حفظ و خوابهای طلایی با نت .اگه ما نگیم خودت نمیزنی . امیدوارم در راه علائقت به بهترینها برسی .
پسرم
هنوزم شیرینی هات منو به خنده میندازه.
با روژان عالی بازی میکنید . البته گاهی او تو رو و گاهی تو اونو عصبانی میکنید . تو غر میزنی او گریه میکنه ! جیغ میزنه و میگه برو نمیخوام بازی کنیم
در هر حال مهربانی ، بسیار مهربان و خوش قلب
بسیار ساده و زلال
نگاه که میکنم ، با بعضی از هم سن و سالهایت خیلی فرق داری .
عشق رقص داری . توی استانبول داخل کشتی، تنها خانواده ای که رقصیدن ما سه تا بودیم ، روژان هم خواب بود . خیلی رقصیدیم، اونم با اصرار تو وروجک ! اولش واسه اینکه من با یه خانمه رقصیدم باهام قهر کرده بودی و با دلخوری نگاهم میکردی بعد که دیدی پایه ایم حسابی خوشحال شدی .
عروسی زینب ۷ بهمن بود . روز جمعه ، همش تو زنونه بودی ،،، وااااااااااای که چقدر خوشگل میرقصیدی . کاش ازت فیلم میگرفتم . ترسیدم خانمها ناراحت شن.
وقتی دیجی اومد رفته بودی روبروش و چشم تو چشم دیجی میرقصیدی . چقدر خوش گذشت خوشگلم .
امروز امتحان علوم داشتی و نمره کامل گرفته بودی ، چون یک فصل سیاره ها امتحان بود و یک فصل آهنربا که صبح با هم دوره کردیم .
کلاس پژوهش هم داشتید میگفتی مامان من دو تا مثبت گرفتم از آقای ملکیان. گفتم چرا ؟ گفتی چون پرسیده چطور میتونیم خوب حرف بزنیم ؟ امیرحسین گفته باید مودب باشیم من گفتم مثبت حرف بزنیم آقای ملکیان گفته یعنی چطور ؟ امیر محمد رو آورده گفته مثبت در موردش حرف بزن . گفتی منم گفتم امیرمحمد سفیده، خوش خطه ، قدش بلنده
گفتی چون به مثبت حرف زدن تونستم عمل کنم یه مثبت دیگه بهم داد .
گفتی قراره هفته بعد ای اف تی و مدیتیشن یاد بدم تو کلاس مهارت 😄 چقدر خندیدم .
خوشحال بودی حسابی .
اومدیم خونه کل برگه آزمون رو با جوابهای خودت برام خوندی .
عاشق صورت خندانت هستم ، و دندونهای خرگوشی
به شدت کنجکاو هستی و همیشه کلی سوال داری .
" کتاب نمیخریم " برای تو جزء محروم کردنهای سخت حساب میشه و خیلی ناراحت میشی . البته شاید یکی دو بار اینو بهت گفتم.
تبلت بازی مدتها شده بود بلای جون ما ، اما مدتیه به اندازه بازی میکنی و خیلی بهتر شدی .
امسال دو تا برف خیلی خوب اومد ، کلی مدرسه ها تعطیل شد و برف بازی کردیم .
اینم رفیق فابریکت، آوا همسایمون هست.