رادينرادين، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

شيرين ترين بهانه ام براي زندگي

روزهاي پاياني سال 93

1393/12/14 17:12
نویسنده : مامان شادي
165 بازدید
اشتراک گذاری

رادين جونم ، ماماني اومدم از پيشرفتت تو حرف زدن بگم كه موندگار بشه.از شيرين كاريهات...

امروز براي اولين بار منو مامان شادي صدا زدي . نميدوني چقدر خوشگل گفتي. عمو رو هم درست ميگي. عمو بهادر حال ميكنه. عزيزم ، از روز تولدت ياد گرفتي هر چي كيك و شمع و چيزي كه مربوط به تولد بشه ببيني به زبون خودت تولد تولد ميخوني. ميگي تَ با با با با با با ... يعني تولدت مبارك.اسم عمه ها رو هم درست ميگي. عمه شيوا. عمه شيرين.

خرسي رو درست ميگي. به خرس خودت يا خرس بادكنكي تولدت يا عكس هر خرسي كه ببيني. بابا بابك رو درست ميگي. ماشين اگه تصادف كرده باشه و ببيني ميگي مامان... ماشين ، دَخآرام

گوشت و آش و پلو و نارنگي رو تو خوراكيها ياد گرفتي. شكلات خيلي دوست داري اما زياد نميدم كه دندونهات خراب نشه. از ديشب تقريبا ميتونم مسواك برات بزنم. قبلا خيلي گريه ميكردي.

هفته قبل دوشنبه خونه مامان جون بوديم . ميشد 4 اسفند. مامان برات يك فولكس اسباب بازي قرمز خوشرنگ خريده بود. بردي با يك ماشين ديگه گذاشتي تو مايكروويو و تا من بيام بگيرم مايكروويو رو روشن كردي. همون 6 ثانيه كار خودشو كرد پسرم. چرخهاي ماشينهات آب شد و دراومد. يكيشو تونستيم بچسبونيم. اما فولكست خراب شد. بعد خودتم تا چند روز يه من نشونش ميدادي ميگفتي ماشين، دخ... يعني چرخش خراب شده محبت

همون روز من و بابا رفتيم تو پاركينگ ماشينها رو استارت بزنيم كه باتري خالي نكنه. مامان پيش دستيها رو برده بود تو اتاق و تو داخل سالن بودي. اومده بود بيرون ديده بود نيستي. ميگفت خيلي ترسيدم. هر چي تو اتاقها و بالا رو گشته بود و صدات كرده بود جواب نداده بودي. ميگفت يكدفعه يادم افتاد گفتم عمو زنجيرباف! ديدم يكي از زير ميزناهارخوري گفت بـــــــــله!بغل

خلاصه اينجوري پيدات كرده بود جوجوي مامانقوی

ميونه ات با آهنگ و رقص همچنان خوبه. ميگي ني ناشناش بگذار و من ميگذارم بلند ميشي تند تند راه ميري و ميرقصي.

جديدا يك سريال پخش ميشه از Gem من و بابايي ميبينيم. تو هم علاقه مند شدي. روزها ميگي مامان اُز. تحسين. اِيلا(يعني ليلا) اسم شخصيتهاشو ميگي.

وقتي در رو محكم ميبندي و ميگم مامان دستت ميمونه لاي در خداي نكرده. آروم ببند. مياي جلو دماغ كوچولوتو جمع ميكني لباتو جمع ميكني انگشتتو نشونم ميدي ميگي مامان .. اوف.... يعني درد ميكنه

راستي توپ رو ميگفتي اوپي. از 3 اسفند درست ميگي. توپ...بوس

يه چيزي كه ميخواي به ما بدي به خرسي و ماشين و توپي و اُز و ليلا و تحسين و دستشويي و هواپيما و آراد و آرمان... هم ميدي بخورن.

سامان رو هم ياد گرفتي پسرم. هفته پيش خيلي پيشرفت كردي تو حرف زدن عزيزم.

فعلا ديگه چيزي يادم نمياد.

الان با بابايي رو تخت خوابيدي. برم يه چاي بگذارم بخوريم بريم خريد

خدايا خانواده من و همه را در پناه خودت سالم و شاد و دلخوش به زندگي حفظ كن.

آمين

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)