وقتي باباجون تو عزيز دلم رو ديد
جمعه 13 مرداد رفتيم خونه مامان بابايي. افطار اونجا بوديم. بعدش فيلمي كه دكتر كاردان تو سونوگرافي ازت گرفته بود رو برده بودم و ديديم. چون فيلم ويدئويي بود گذاشتيم تو دستگاه و ديديم. قربونت برم انقدر سبك بودي كه با هر تپش قلبت از جا ميپريدي... صداي قلبت رو عمه شيوا و بابايي و مامان پوران شنيدن. خودمم باز شنيدم و چقدر از وجودت لذت ميبرم عزيزم...
اين هفته چقدر بزرگ شدي مامان جون. در عرض 5 روز كلي شكمم بزرگ شده و معلومه كه تو رو دارم جيگرم. تكونهاتو حس ميكنم ماماني.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی