رادينرادين، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

شيرين ترين بهانه ام براي زندگي

پسرم ديگه داري بزرگ ميشي

1392/7/4 0:24
نویسنده : مامان شادي
156 بازدید
اشتراک گذاری

عزيز دلم

پسر خوشگل و باهوشم

چند وقتيه كمتر فرصت ميكنم بيام و از شيرين كاريهات بنويسم. اما تاريخ همشو يادداشت كردم

عزيزكم

چهارشنبه 16 مرداد براي بار اول اومدم ديدم دراز كشيدي پاي خوشگلتو كردي تو دهنت... ميگن نوزاد تو مراحلي از رشدش ميخواد بدن خودشو بشناسه و براي همين اونو تو دهنش ميكنه. به نظرم هيچ چيز تو دنيا خوشگلتر از پا خوردن نوزاد نيست. فرداش يعني پنجشنبه خونه مامان جون اينا بوديم. افطار رفتيم دايي عطا هم بود. باز پاتو كردي تو دهنت و اون 3 تا انگشت خوشگلتو كه عاشقشونم خوردي... به بابا شجاع و مامان پوران نشون دادم چقدر برامون دوست داشتني هستي رادين...يكبارم داشتم بهت سوپ ميدادم يه قاشق ميخوردي بعد پاتو ميخوردي... باز يه قاشق سوپ يه كم پا... جوري ملچ ملچ ميكردي آدم هوس ميكرد...جمعه هفته قبل يعني 29 شهريود موفق شدم از پا خوردنت فيلم بگيرم...

6 شهريور بدون كمك نشستي. جمعه اش يعني 8 شهريور رفتيم خونه خاله احترام كه از مسافرت اومده بود اونجا براي بار اول به بابا شجاع نشستنتو نشون دادم... سرشو تكون داد و لبخند زد.. ميدونم خيلي ديدن پيشرفتت براش شيرينه.. چون همش ازم ميپرسه.

21 شهريور پنجشنبه بود. رفتيم يه جا خريد داشتيم بابايي پياده شد رفت من و تو تو ماشين منتظر مونديم. ديدم حوصله ات سر رفته پياده شدم و بقلت كردم. يه آقاي پليس داشت ماشينها رو راهنمايي ميكرد . انقدر شيريني كه هيچكس نميتونه راحت ازت بگذره. ديدم در حين كارش ناخوداگاه هي برميگرده يه نگاهي هم به تو عزيز دلم ميندازه. چند بار نگاهت كرد... بعدم تو يه جيغ كشيدي... اون برگشت شروع كردي به دست و پا زدن كه بري بقلش عشقم... اونم خندش گرفت.. علامتش رو گذاشت زير بقلش و يه دستشم زد زير چونش و نتونست خنده اش رو كنترل كنه... ماشينها پشت چراغ قرمز بودن و تو گرما شيشه ها پايين. يه آن به خودم اومدم ديدم همه دارن از شيريني تو ميخندن... خيييلي دلنشيني پسرم

22 شهريور عروسي فاطي (خواهرشوهر خاله شيوا) بود. فقط صدا زياد بود يه كم گريه كردي ...

26 شهريور رفتيم شمال. از شاهرود و بسطام و جنگل ابر و گرگان و مجن و ساري ديدن كرديم. يه كم تو ماشين خسته شده بودي. اما بابايي خوب حوصله ميكنه و نگذاشت به گل پسرش بد بگذره. تو جنگل ابر ژاكت تنت كردم با كلاه و جوراب. ترسيدم سرما بخوري. بابا جون سرش درد ميكرد يه كم خوابيد من بردمت يه كم اونورتر تو آفتاب كه هم بازي كني هم سردت نشه مزاحم استراحت بابايي هم نشيم. يه كم با علفها بازي كردي. بعدم برگشتي منو يه بوس خوشگل كردي عشقممم چقدر شيرين بود و به دلم چسبيد نفسم..

شمال خيلي خوشحال بودي. به همه ميخنديدي اونم با صداي بلند .. دست و پا ميزدي بري بقلشون... دم ساحل انقدر شيرين كاري كردي كه يه خانمه نتونست خودشو نگه داره و ايستاده بود نگاهت ميكرد.. منم بقلت كردم بردم پيشش... بهم چي گفت؟ گفت پسر به اين خوشگلي رو آوردي همچين جايي يه ان يكاد ننداختي گردنش؟ رادينم خيلي ها بهم اينو ميگن... ولي ميترسم سنجاقش باز شه و بره تو تنت.. چون يكبار باز شده بود ولي زود فهميدم و خدا رو شكر چيزي نشد... بايد براي اين قضيه حتما يه فكري بكنم.

موقع برگشتن رفتيم يه رستوران ناهار بخوريم كه ديگه كولاك كردي... انقدر بلند بلند خنديدي و دست و پا زدي كه دل هممونو بردي... از كسيكه كباب باد ميزد خوشت اومده بود و همش نگاهش ميكردي و ابراز احساسات ميكردي.. اونم بقلت كرد پسرم...

از 25 شهريور به بعد تونستي سينه خيز بري... روي چهار دست و پا ميايستي اما نميتوني بري...ظهر كه ميخواستم بهت ناهار بدم دم در اتاق بودي داشتي با سيم مودم بازي ميكردي.. صدات زدم برگشتي.. گفتم بيا غذا بدم پسرم.. چشمت كه با غذا افتاد تند تند سينه خيز اومدي پيشم.. تو آشپزخونه داشتم شام آماده ميكردم ديدم صدا مياد سرمو برگردوندم ديدم اينهمه راه سينه خيز اومدي تو آشپزخونه پشت سرم.. حسابي شيطون شدي پسرم..عصر اسپيكر دي وي دي تكون ميخورد اومدم ديدم رفتي سر چند راهي برقش داري به اون دست ميزني اسپيكر تكون ميخوره...

راستي ديروز 2 مهر بود كه بردمت حموم. ميگذارمت تو تشت با اسباب بازيهات بازي ميكني. سرت گرم بود يكدفعه دست خوشگل كوچولوتو گرفتي به لبه تشت و يه كم بالا پايين كردي يهو از جات بلند شدي و اومدي بيرون. امروزم كه 3 بار تو هوا گرفتمت جيگرم...شيرجه ميزدي كه دست بزني به ديوار يا دمپايي من... نميشه چشم ازت برداشت... هر روز 3 تا آيت الكرسي و 14 صلوات براي سلامتيت ميخونم. فرشته ها نگهدارت باشن پسرم...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)