رادينرادين، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

شيرين ترين بهانه ام براي زندگي

ضربان قلبت چه شيرين بود

٢١ تير وقت سونوگرافي داشتم عشقم... بهش ميگن سونوگرافي NT . بخاطر اينه كه سلامتت تاييد بشه. اون روز ماشين بردم و حدود يك و نيم ساعت دنبال جاي پارك تو ونک گشتم. مامان پوران زودتر از من رفته بود مطب دكتر كاردان و منتظر بود. چند بار زنگ زد آخر سر که جواب دادم پلیس جلومو گرفت. اشاره کرد که بایست بعد بهم گفت چرا با تلفن حرف میزدی؟ گفتم وقت دکتر دارم و یک ساعته دنبال جای پارک میگردم. نمیدونم چی شد دلش به رحم اومد و گفت برو! مامانی از وقتی اومدی حس میکنم شانس برام آوردی. شاید بخاطر وجود معصومته ! خلاصه حدود 11:30 صبح رسيدم اونجا و يه كم آب خوردم و رفتم تو اتاق دكتر. دكتر بهم گفت چه عجب! ميگفتيد گاوي گوسفندي چيزي حاضر ميكرديم! پرسيد ني ني چطوره؟ گ...
20 مرداد 1391

وقتي باباجون تو عزيز دلم رو ديد

جمعه 13 مرداد رفتيم خونه مامان بابايي. افطار اونجا بوديم. بعدش فيلمي كه دكتر كاردان تو سونوگرافي ازت گرفته بود رو برده بودم و ديديم. چون فيلم ويدئويي بود گذاشتيم تو دستگاه و ديديم. قربونت برم انقدر سبك بودي كه با هر تپش قلبت از جا ميپريدي... صداي قلبت رو عمه شيوا و بابايي و مامان پوران شنيدن. خودمم باز شنيدم و چقدر از وجودت لذت ميبرم عزيزم... اين هفته چقدر بزرگ شدي مامان جون. در عرض 5 روز كلي شكمم بزرگ شده و معلومه كه تو رو دارم جيگرم. تكونهاتو حس ميكنم ماماني. ...
18 مرداد 1391

سونوگرافي هاي اول

چهارشنبه 8 خرداد و تو هفته 5 بودم كه اولين بار رفتم دكتر. تو سونوگرافي اول كه خيلي كوچولو بودي هيچي ديده نميشد جز يه فضاي كوچكي كه بعداً بايد تو عزيز دلم ميومدي توش. بهش ميگن ساك حاملگي. فقط همون بود و ديگه هيچي. دكتر گفت 3 هفته ديگه بيا ببينم قلبش تشكيل شده يا نه. هفته 8 با استرس زياد كه ببينم قلب خوشگلت هست يا نه رفتم دكتر. واي مامان جون.... وقتي تو مانيتور ديدمت چه ذوقي كردم... ناخودآگاه گفتم آخي!..... چقدر راحت خوابيده بودي عزيزم... چقدر خوشگل بودي خيلي دوستت داشتم . فقط انقدر عجله كردم كه يادم رفت با موبايل عكست رو بگيرم و براي باباجون بيارم ببينه. هميشه دلم از اين بابت ميسوزه . زنگ زدم به بابا گفتم چقدر قشنگ بودي. اونم خوشحال ...
15 تير 1391

وقتی فهمیدم اومدي

    سلام جيگرم سلام عشقم سلام تمام زندگي و اميدم برای تو مينويسم به اميد روزي كه بزرگ بشي و تو خاطرات ما سهيم باشي. مينويسم به اميد روزي كه سر به آسمان ساییدن و آقا يا خانم شدنت رو ببينم و بهت افتخار كنم. مينويسم كه بهت بگم با تک تک سلولهای وجودم دوستت دارم و خواهم داشت. روزي كه حدس زدم اومده باشي 5 شنبه بود. 28  ارديبهشت 91. به بابايي گفتم گفت مراقبش باش.. هنوز از اومدنت مطمئن نبوديم. اما حدس ميزديم... شنبه 30 ارديبهشت رفتم آزمايش خون دادم و جوابش عصر حاضر شد. وقتي ديدم جواب مثبته اومدم خونه و عكس صورت خوشگلتو با پستونك كشيدم و همراه با برگه جواب آزمايش زدم پشت در كه بابايي...
4 خرداد 1391