رادينرادين، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

شيرين ترين بهانه ام براي زندگي

كوچولوي نازم هفته ديگه يكساله ميشه

رادينم. پسرم... امروز 10 دي هست(28 صفر) و خاله لمان امروز آش نذري ميپخت. ديشب رفتيم خريد و تو عزيز دلم دير خوابيدي. صبح آماده شديم و رفتيم خونه خاله. اونجا انقدر دلبري كردي دل همه رفت... شهلا خانم و مهناز خانم همش ميگفتن چه پسر خوش اخلاقي! چقدر اجتماعيه... موقع رفتن هم با مهنازجون باي باي خوشگلي كردي هممون كيف كرديم. چند وقته اينو ياد گرفتي...عمع شيرين برات يه بلوز شلوار خوشگل خريده عزيزكم. وقتي دارم بهت غذا ميدم بلند ميشي ميري كه نخوري. چند قدم اونورتر ميشيني و باي باي ميكني كه يعني دارم ميرم... بعدم ميگي دَ دَ ... دستتو ميگيري و بلند مشي ميايستي بعد دستتو برميداري و ميتوني تعادلت رو براي چند لحظه حفظ كني. خودتو تكون تكون ميدي و بالا پايين ...
11 دی 1392

كوچولوي دوست داشتنيم...

عزيزكم امروز 14 آذر و پنجشنبه است. تو خوابت گرفته بود و از ساعت 10 هي دراز ميكشيدي و سرت رو ميگذاشتي رو شونه من. منم واسه اينكه تشويقت كنم بخوابي دراز كشيده بودم. ولي مگه شيطوني ميگذاره!!! باز بلند ميشي و از در و ديوار ميري بالا. باباجون رفت مگنتي كه برات سفارش دادم بگيره... دل تو دلم نيست ببينم خوب شده يا نه. هفته پيش عكس تو و آراد رو دادم براتون مگنت كنن ماماني بزنه رو يخچالشون همش جلوي چشمش باشيد جيگرم... رادين وقتي ميخوابي ميخوام ساعتها تماشات كنم.. هيچ اثر هنري اي به چشم من انقدر نميتونه زيبا باشه پسركم... دندون دومت هم يكشنبه دراومد. رادينم... شنبه سرفه هاي خلط دار ميكردي انقدر غصه خوردم كه نگو.. گفتم اينهمه مراقب بودم بچه ام چرا س...
14 آذر 1392

پسرم ديگه داري بزرگ ميشي

عزيز دلم پسر خوشگل و باهوشم چند وقتيه كمتر فرصت ميكنم بيام و از شيرين كاريهات بنويسم. اما تاريخ همشو يادداشت كردم عزيزكم چهارشنبه 16 مرداد براي بار اول اومدم ديدم دراز كشيدي پاي خوشگلتو كردي تو دهنت... ميگن نوزاد تو مراحلي از رشدش ميخواد بدن خودشو بشناسه و براي همين اونو تو دهنش ميكنه. به نظرم هيچ چيز تو دنيا خوشگلتر از پا خوردن نوزاد نيست. فرداش يعني پنجشنبه خونه مامان جون اينا بوديم. افطار رفتيم دايي عطا هم بود. باز پاتو كردي تو دهنت و اون 3 تا انگشت خوشگلتو كه عاشقشونم خوردي... به بابا شجاع و مامان پوران نشون دادم چقدر برامون دوست داشتني هستي رادين...يكبارم داشتم بهت سوپ ميدادم يه قاشق ميخوردي بعد پاتو ميخوردي... باز يه قاشق ...
4 مهر 1392

اولين باري كه دست زدي!

امروز اول تير هست و فردا عروسي اميره. خوشگلم ، امروز بردمت حمام.سرتو بالا نگه داشته بودي و  به دوش نگاه ميكردي.قشنگ ترين تابلوي نقاشي كه تا حالا ديدم بودي نفسم! بسكه نيم رخت خوشگل بود چسبوندمت به خودم و تو هم برگشتي به روش خودت بوسم كردي. دهنت رو باز ميكني و لبتو چند ثانيه ميچسبوني به صورت. بوست اينجوريه عزيزكم... اين سومين باره كه منو ميبوسي. چند روز پيش هم خاله رو بوسيدي. چقدر بوسهات خوشمزه است... عصر تو بقل بابايي بودي كه با آهنگي كه از تلويزيون پخش ميشد شروع كردي به دست زدن!!! خودت يكدفعه بدون اينكه ما يادت بديم! واي چه خوشگل دست ميزدي رادينم... شيرينم... تا آخر آهنگ دست زدي... خداي مهربون ، اين شيريني رو نصيب همه كساني كه آرز...
1 تير 1392

سونوگرافي سلامت جنين و تعيين جنسيت

عزيزم 18 شهريور وقت سونوگرافي داشتم. توي 20 هفته بودي. شنبه بود. ساعت 4 بابا بابك از سر كار اومد حاضر شديم و نزديك 5  رسيديم به خونه مامان بابايي ، مامان پوران رو سوار ماشين كرديم و راه افتاديم به سمت مطب دكتر كاردان . حدود 6 وقت داشتيم. 10 دقيقه نشستيم تو مطب تا مامان جون اومد. تقريباً 45 دقيقه طول كشيد تا رفتيم تو. رفتم دراز كشيدم و دل توي دلم نبود تا از سلامتيت خيالم راحت شه. ستون فقراتت رو ديدم و دكتر مشغول اندازه گرفتن طول ران. دور سر و ... بود. آخرش هم با زحمت يه عكس گرفت كه بعد فهميدم براي تعيين جنسيته. بعد بهم گفت جنسيتش چيه؟ مامان جون قشنگ معلوم بود پسري... بعد بقيه رو صدا زد اومدن ديدنت. بابات وقتي فهميد پسري گريه اش گرفت و ...
1 آذر 1391

اولين حركت

مامان جونم ديگه بزرگ شدي و تكون ميخوري اولين بار تو ماشين داشتيم با بابا بابك ميرفتيم بيرون حس كردم تو دلم يه چيزي مثل ماهي از چپ به راست حركت كرد... بار بعد مثل يه نبض بود... اولش يه كم ترسيدم! بارهاي بعدم همينطوري تا اين هفته كه هفته 18 هستي. شبها موقع خواب حسابي ورجه ورجه ميكني و آفتاب بالانس ميزني مامانم. فكر كنم خيلي شيطون باشي. هر روز برات اسپند دود ميكنم. آيت الكرسي ميخونم و به شكمم فوت ميكنم. چقددددددددددر دوستت دارم فقط خدا ميدونه! يكشنبه شب انقدر وول خوردي كه خواب از سرم پريد ماماني. به پهلو دراز كشيده بودم رفته بودي گوشه دلم و چه تقلايي كه نميكردي... مجبور شدم بلند شم عزيزم... ديروز 8 شهريور بود. سر كامپيوتر بودم كه...
9 شهريور 1391